شاعرانه

 

خورشید مردد است، کمرنگ شده

هر چیز که دست می زنم سنگ شده

انگار که حال و روز دنیا خوش نیست

شاید که دلت برای من تنگ شده

 

همه چیزش

از صبح شروع می شود

روز و من،

از تو،

با صدایت،

که می گویی صبح است،

بلند شو، تا ببوسمت

 

ارسال در تاريخ جمعه 29 مرداد 1395برچسب:حال و روز دنیا،صبح،خورشید, توسط ali

تو دریایی و من موجی اسیرم       که می‌خواهم در آغوشت بمیرم

بیا دریای من آغـوش بر کش       نمی‌خواهم جـدا از تو بمیـرم

ارسال در تاريخ جمعه 25 دی 1394برچسب:موج,اسیر,دریا,آغوش,مردن,جدا,, توسط ستار

شبیه برگ پاییزی، پس از تو قسمت بادم
خداحافظ، ولی هرگز نخواهی رفت از یادم

خداحافظ، و این یعنی در اندوه تو می‌میرم
در این تنهایی مطلق، که می‌بندد به زنجیرم

و بی تو لحظه‌ای حتی دلم طاقت نمی‌آرد
و برف نا امیدی بر سرم یکریز می‌بارد

چگونه بگذرم از عشق، از دلبستگی‌هایم؟
چگونه می‌روی با اینکه می‌دانی چه تنهایم؟

خداحافظ، تو ای همپای شب‌های غزل‌خوانی
خداحافظ، به پایان آمد این دیدار پنهانی

خداحافظ، بدون تو گمان کردی که می‌مانم؟!
خداحافظ، بدون من یقین دارم که می‌مانی

 

صفحه قبل 1 صفحه بعد